آذر ۱۹، ۱۳۹۴

سگه

سر و صاحابی نداشت. اسم هم همینطور. ولگرد بود، ولی ول نمیگشت. اهل محل بود. میشناختمون. کاریمون نداشت. نه که نداشته باشه. آشنایی میداد. دم تکون میداد ولی خیلیم نزدیک نمیشد. هم نون از دستمون زیاد خورده بود، هم سنگ. پشت ماست بندی حاجی مشمولی میخوابید شبا. روزام برا خودش یه تیکه آفتابی چیزی پیدا میکرد ولو میشد اومدن رفتن ملتو تماشا میکرد. ماشین غریبه میدید پا میشد گردن میکشید دو تا پارس میکرد یه کم بلاتکلیف وامیستاد باز میخوابید. از هیچی واسه هیشکی نگهبانی میکرد. بود دیگه. بعضیا میگفتن نژادش اصیله. میگفتن مال یکی از این مایه دارای زمون شاه بوده که وقتی انقلاب شده ول کرده رفته. میگفتن ملت وقتی در خونه ی یارو رو شیکونده بودن، این حیوونم گشنه تشنه جسته بودن تو زیرزمین. یه عده هم میگفتن این اون حیوون نیس. میگفتن اونو همون موقع کشتن جنازه شم انداختن تو کانال. برا ما فرقی نداشت. برا سگه که اصلاً. 

عشقش فوتبال دیدن بود. کافی بود بعد از ظهر تابستون ببینه یه بچه داره با توپ سه لایه میدوئه سمت زمین خاکی. بدو میومد دنبالمون. اول تابستون که به خط میشدیم سنگ و کلوخا رو از تو زمین جمع میکردیم پرت میکردیم بیرون، این بدبخت باس یکی در میون سنگ و کلوخا رو جاخالی میداد. ازش بدمون نمیومدا. دوسش داشتیم، ولی مدل خودمون. دوست داشتن بلد نبودیم. به همدیگه لگد میزدیم، به اون سنگ. در میرفت ولی دور نمیشد. انقد جاخالی میداد تنا سنگ منگا تموم شن و وایسیم به تیم کشیدن. دم دروازه ی پشت به بلوار میخوابید سرشو میذاشت رو دستاش و تماشامون میکرد که میدویدیم دنبال یه دونه توپ تو آفتاب. تکون نمیخورد. فقط با چشماش دنبالمون میکرد از این ور به اون ور. گل که میزدیم جَو ورمون میداشت شادی میکردیم. عین رود گولیت عین روماریو داد میکشیدیم همگی، اینم وامیستاد به واق واق و زوزه. وضعیتی بود. خودمون حال میکردیما، ولی با تیمای محله های دیگه که بازی داشتیم ضایع بود. خجالتمون میومد این وایسه ما که گل میزنیم باهامون سر و صدا کنه.
حیوون یه اخلاقیم داشت توپ که نزدیکش میشد دیگه حالیش نبود. میدوید دنبالش. ببین اینجوری بگم، رو به اون دروازه کلاً تو شیش قدم نمیتونستی بری. میرفتی تو هیجده این وامیستاد میخ میشد به توپ این پا اون پا میکرد. میرسیدی تو شیش قدم میپرید لا لنگ صاب توپ. هر تیمی که رو به اون دروازه حمله میکرد یه نیمه فقط باس پشت هیجده شوت میکرد. نیمه ی بعدی جا ها عوض. عادت کرده بودیم دیگه. این که نه حرف حالیش میشد نه سنگ. خودمون یه کاریش میکردیم.

اون روز عصر یه عده از بچه های مدرسه ی اون سر خیابون اومده بودن با ما مثلاً مسابقه بدن. رو کم کنی بود دیگه. حسابی حیثیتی بود قضیه. انقد که داداش یکی از بچه ها اومده بود داور واستاده بود. عین سگ پا سوخته میدویدیم دنبال توپ. له له میزدیم. هیشکی نمیخواس ببازه. میباختیم واویلا بود. کلاً باس قید اون سر خیابونو میزدیم. یادم نیس چن جند بودیم ولی نیمه ی دوّم بود، مساوی هم بودیم، مام رو به دروازه ی پشت به بولوار حمله میکردیم. دیگه غروب شده بود. آفتاب رفته بود ولی هوا هنوز روشن بود. خسته شده بودیم. زورمون نمیچربید به هم. دیگه هر کی میرسید به توپ میکشید زیرش. آخر یارو داداشه که داور واستاده بود خسته شد گف آقا اوت آخره. توپ اوت شه بعدش باس پنالتی بزنین. توپ افتاد جلو پای رحیم. خر شوت بود رحیم. بش میگفتیم رحیم سوکراتس. هه! حالا گوز سوکراتسم نبودا، ولی به هر حال. آقا این توپو گرفت دو قدم اومد جلو، قایَم شوت زد. همچین زد که توپ از بالا دروازه رد شد رفت اوت. داداشه سوت کشید که تموم. توپ رفت افتاد تو بولوار. دروازه بان اونا دوید بره توپو بیاره، این سگه همینطور که خوابیده بود کنار تیر دروازه توپو که دید اون ور تاخت زد دنبالش. توپ خورد به جدول وسط و برگشت وسط بولوارِ خلوتِ خالی. یه تاکسی از این پیکان نارنجیا مث فشنگ داشت تو بولوار میرفت. توپو که دید فرمون داد که نره روش، این حیوون اصلاً نیگا نکرد به هیچی، پرید توپو با دندون بگیره که تاکسیه کوبید رو ترمز. ندیدیم دقیق چی شد. فقط شنیدیم یه صدایی گف کپ و یه صدایی گف هیغ...

هیچکدوممون از جاش جم نخورد. رانندهه اومد از ماشین بیرون. رفت جلوی ماشین چراغاشو نیگا کرد، یه کم دست کشید رو سپر ماشینش، وایساد یه نیگا به ما کرد و با غیظ یه لگد زد زیر توپ و سوار شد گاز داد رفت. دیگه هیشکی دلشو نداشت پنالتی بزنه.

تیر ۰۳، ۱۳۹۳

فکر کنم اسمش مهدی باشه. سر کوچه مون پشت وانت پیکان سفیدش یه فلافلی جمع و جور سرهم کرده. روی چهارپایه می شینه، همینجور که مردم رو نگاه می کنه یکی یکی فلافل هاشو قالب میگیره و سرخ می کنه. تنگ ساندویچش هم جعفری خرد کرده می زنه. یه دونه با خیارشور برای من، یه دونه بدون خیارشور برای این. 
باهاش رفیق شدیم، اون دفعه بهش می گفتم خوش به حالت، آدم بهت حسودی می کنه، همچین خوش خوشان اینجا نشستی آدم فکر می کنه حکومت دنیا دستته. می خندید.
امشب دوباره رفتیم پیشش. میگم دیشب نبودی. میگه جایی بودم. فردا هستم، پس فردا دوباره نیستم. بازی ایرانه نمی‌شه اومد سرکار.
این گفت: آره، کسی هم نیست که.
یهو گل از گلش شکفت: آقا بازی پریشبو دیدین؟ چه حالی داد. چقدر زدیم و رقصیدیم.
خندیدم گفتم شماهام اومدین بیرون؟
چشمهاش بُراق شد: پس چی؟
گفتم: آخه باخت که دیگه شادی نداره.
گفت: باخت چیه؟ ما به خاطر غیرت ایرانی اومدیم بیرون، به خاطر اون دروازه بانمون. آقا دیدین چه جوری توپها رو می گرفت؟ دوست دخترم کنار من نشسته بود، هی میگف من باس برم پشت دروازه وایسم دروازه بانو تشویق کنم. دیگه بهش توپیدم که حالا لازم نکرده.
خندیدم بهش گفتم حالا واسه اهداف ملی اشکال نداره، بذار تشویق کنه. 
خندید. 
فلافل هامون توی روغن جلز و ولز می‌کردن.
حرفش رو ادامه داد: بعد از بازی نیم ساعتی گریه کردم، بعدشم زدیم بیرون. چارباندی قیامت بود. زن و دختر و مرد و جوون، همه داشتن ایران ایران می کردن. گشت هم بود ها، ولی هیچ کاری نداشتن. آقا واسه شما خیارشور نداشت؟ خوب این باشه برای خانوم، خانومها مقدم ترن.
توی ذهنم چرخید خانمها مقدمند ولی چه اهمیتی داره نگارش و دستور زبان فارسی وقتی دم این وانت سفید رنگ اینقدر بهم خوش می گذره.


* پست از سورمه

خرداد ۲۴، ۱۳۹۳

از دیشب تا حالا ده بار گل فن‌پرسی رو دیدم. برای من حد قشنگی رو رد کرده. حد قشنگی یعنی یه چیزی، یه نوشته‌ای، یه عکسی، یا یه کاری از کسی که ازش متنفری می‌بینی و جمع و تفریق که می‌کنی و با در نظر گرفتن تنفرت باز یه چیزی از قشنگیه باقی می‌مونه. به نظرم خوب بودن رو دوستان تعیین می‌کنن ولی شاهکار بودن رو دشمنان.

اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۳

قوانین بخت و اقبال در فوتبال برای خرافاتی‌ها

1- هیچ خوش شانسی بیشتر از 24 ساعت دوام نمی‌آورد. ولی بدشانسی می‌تواند یک فصل را همچون طوفان درو کند. وقتی در طول یک روز همه‌ی اتفاقات به نفع تیم‌های مورد علاقه‌تان افتاده از رأس ساعت دوازده شب منتظر بدشانسی باشید. مثلا بازی‌های ساعت یازده و ربع شب، نیمه دومشان به ضررتان تمام می‌شود. در این دنیای نامراد، خوش شانسی سخت به دست می‌آید و بدشانسی سخت از بین می‌رود.
2- خودتان انتخاب کنید، خوش‌شانسی بزرگ و بدشانسی بزرگ یا خوش‌شانسی کوچک و بدشانسی کوچک؟ همه چیز قرینه است، سوپرگل بزنید همان را هم می‌خورید. خرج و دخلتان با هم می‌خواند. ریسک کم، کارمندی و آب‌باریکه یا ریسک بالا، بازار آزاد و ورشکستگی؟
3- مایه دلخوشی آنجاست که دلدار آنجاست. ممکن است به یک تناقض مهم برسید، گردنه‌ای که همه‌ی تراژدی‌های دنیا از آن گذر می‌کنند :«شما عامل بدشانسی تیم‌‌تان هستید» به این نتیجه می‌رسید که هر بار که من بازی را تماشا می‌کنم، می‌بازیم و برعکس، من نباشم می‌بریم. پس من نباید بازی را ببینم. یعنی از شادی باید دور باشم. شما پاداش این ایثارتان را می گیرید، این فصل نه، فصل دیگر.
4- اگر خرافاتی هستید خانواده تان وقت‌هایی شما را دیده‌اند که با رضایت لباسی را دور می‌اندازید یا از آن طرف، دست از لباس پاره‌ای برنمی‌دارید. شما تنها نیستید. آن لباس های شانس تان را نگه دارید و لباس‌های بدشانسی را از خودتان دور کنید. پرچمی که با آن به استادیوم می‌روید مهم است، بعد از هر باخت عوضش کنید.
5- مراعات آدم بدشگون را نکنید. دایی‌ام هروقت می‌آمد خانه ما و من در حال تماشای فوتبال بودم پیش‌گویی می‌کرد که این بازی را دو یک می‌برید. هر بار هم می‌باختیم. یک بار تا دهان باز کرد تمام جسارتم را جمع کردم و گفتم «دایی چیزی نگو هر بار میگی می‌بریم می‌بازیم». دایی چیزی نگفت و تُرش کرده گوشه‌ای نشست ولی ما بازی را بردیم. ارزشش را داشت.
6- اسرار هویدا نکیند. به صدای درونتان گوش دهید ولی بلند نگویید. همین که جمله‌ای با این کلمات از دهانتان خارج شود که «یه حسی بم میگه...» سِحر از بین می‌رود و نتیجه تغییر می‌کند. پس از خیر شادی احتمالی «گفته بودم...» بگذرید و کاملا در اختیار تیمتان باشید.
7- بله هواشناسی مهم است. هیچکس از جهان پیچ در پیچ و ناآرام شما خبر ندارد. که چطور از بارانی که روز شنبه می‌بارد ناراحت می‌شوید چون می‌دانید هفته‌ای که با شنبه‌ی بارانی شروع شود تیم شما می‌بازد. و چه خوب که کسی نمی‌داند. کسی نباید بداند.
8- اگر مرغ تخم طلا شمایید صدایش را درنیاورید. یک بار تیمم نیمه اول دو هیچ عقب بود. با موتور خودم را به استادیوم رساندم و نیمه دوم دو دو کردیم. چون من تا آن روز هیچ بازی نبود که به استادیوم بروم و ببازم. از پنج سالگی تا آن روز از بیست و هشت سالگی. همان روز برای کسی گفتم و پووووف، جادوی من تمام شد. بازی بعدی باختم. کسی نباید بداند.
9- به علائم توجه کنید. مسیر خانه تا مدرسه یا محل کار اهمیت حیاتی دارد. این که درِ خانه را که باز می‌کنید اولین چیزی که می‌بینید نشانه چیست. مثلا اولین درختی که از زیرش رد می‌شوید اگر برگی از آن بیافتد یعنی می‌برید و اگر نیافتد یعنی می‌بازید. اولین چراغ قرمزی که می‌رسید، اگر وقتی می‌رسید سبز باشد یعنی راحت می‌برید، اگر قرمز باشد و به محض رسیدنتان سبز شود یعنی با دردسر می‌برید، اگر سبز باشد و با رسیدنتان قرمز شود یعنی بد می‌بازید. باران بیاید خودش انواع و اقسام دارد، برف همینطور، باد هم همینطور. قوانین خودتان است اختیارش را دارید.
10- خرافاتی تنهاست و قوانینش هم مختص خود اوست.

اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۳

بابام منچستريه. طرفدار گيگز. از همون اوّل وسط شوتای کانتونا و قيچيای مارک هيوز و اون همه اسم و ستاره، عاشق گيگز شده. واسه خاطر فراراش. واسه غير قابل پيش بينی بودنش. ميگفت گیگز هر بار پا به توپ ميشه من دلم ميريزه. انگار تو آسانسور بيای با سرعت پايين. حتی الان که ديگه شقيقه هاش سفيد شده و يه نيمه فوقش بياد تو زمين بازم همون جور مث قدیم عاشقشه. اين جور ديوونه وار.

وسط همين عيد سکته کرد بابا. سکته ی مغزی. نصف بدنش لمس شد. صداشو گم کرد، کلمه ها رو هم. مه آلود بود انگار. باهاش که حرف ميزدی میدیدی که ميشنوه. ميفهمه. ولی نگاهش نمیموند تو چشمات. روزی يه ساعت تو آی سی يو میشد ببینیمش. میرفتیم می‌ايستاديم کنار تختش اون دستيشو که حس داشت ميگرفتيم باهاش حرف ميزديم. از خونه زندگی. از داروخانه. از فاميلايی که سلام رسونده بودن و مشتريايی که سراغشو گرفته بودن. همه ی اينا ميشد يه ربع. بگو بيست دقيقه. بقيه ش سکوت بود و مه تو چشمای بابا.

اون هفته که پيشش بوديم و طبق معمول حرفام براش تموم شده بود ياد اخبار ورزشی ديشبش افتادم. گفتم راستی بابا مربّی منچستر عوض شدا. اون يارو مويسو ورداشتن انقد گه زد امسال. جاش رايان گيگزو گذاشتن. يه لحظه تو چشمام، دقیقاً تو چشمام نیگا کرد، دستمو فشار داد و با ضعيف ترين صدايی که ازش شنيده بودم واضح واضح گفت "جدّی؟!" 

ميخواستم بشينم همونجا همه ی این یه ماهو گريه کنم.

آبان ۰۸، ۱۳۹۲

جهانگیر کوثری یه روز تو برنامه «ورزش از نگاه دو» نظر فرهاد مجیدی رو درباره رفتن نیکبخت از استقلال پرسید. مجیدی گفت استقلال تیم خوشتیپ‌هاست نیکبخت هم برمی‌گرده به تیم. امروز وقتی از فوتبال خداحافظی کرد که تابلوی تعویضش با نیکبخت بالا رفت.

روزهای آخر که ناصر حجازی بیمارستان بود نمی‌گذاشت کسی ازش عکس بگیره. می‌گفت لباس‌های بیمارستان رو دوست نداره و نمی‌خواد با اون لباس‌ها ازش عکس بگیرن. 

مجیدی تو مصاحبه بعد از خداحافظی‌اش گفته همیشه می‌خواسته در حالی که شرایط بدنی مناسبی داره از فوتبال خداحافظی کنه. و گفته بدترین روز عمرش روز مرگ ناصر حجازی بوده. 

هدف خوشتیپ بودنه، فوتبال بهونه است.

آبان ۰۷، ۱۳۹۲

توپ پلاستيکی رو ورميداری اينور اونورشو نيگا ميکنی يه کم فشارش ميدی کم باد پر باد نباشه. ميندازيش هوا، یه جوری که تو هوا بچرخه که يه وقت لَنگی نداشته باشه. لنگی داشته باشه به درد نميخوره. يه دونه ديگه هم همينجوری پيدا ميکنی. دوّميه ترجيحاً بايد يه هوا خيلی کم از اوّليه بزرگتر باشه. کسی هم گفت اينا همشون با يه قالب ساخته شدن اندازه هاشون يکيه، گوش نکن. تو کار خودتو بکن. حتماً يکيشون گنده تره. اون گنده تره رو ورميداری با يه چاقو. نبود، کارد. نبود، کيليد. نبود، يه سنگ تيزی چيزی میبُری. ولی چاقوی تيز تيغه کوتاه از همه چی بهتره که راحت تو دس بچرخه. توپو هيچوقتم از رو درزش لايه نکن. به دو دليل. يکی اينکه از ادامه ی درزش جر ميخوره، يکيم اينکه درزش پر گوشت ترين جای توپه. حيفه جرش بدی. بذ باشه توپت ديرتر پنچر شه.
ميگفتم. چاقو رو ميذاری رو لُپ توپ، فشار ميديش تو. يه فسّ خوبی ميکنه، يه باد خوشبويی از توش ميزنه تو دماغت. نفسش ميکشی. نميتونی نکشی. از اينجا به بعد لايه کنا دو دسته ميشن. طرفدارای لايه زبونه دار، طرفدارای لايه گرد بُر. اگه خواستی لايه زبونه دار کنی توپو، از همونجا که چاقو رو کردی تو شيکم توپ، دو تا چاک ميدی قد 3 سانت با شکل آرم بنز ديدی؟ اون شکلی. بعضيا ديدم عمودی چاک ميدن حتی. نکن اونجوری. خيلی عاليه، ولی سخته. خرابش کنی ديگه توپت توپ نميشه. ميگفتم. دو تا چاک کوتاه میدی، چاک اصلی رم از يه ور توپ ميکشی ميرسی اون ورش. حواست باشه زيادی چاک بدی لايه شل ميشه توپ لنگر ميندازه يه شوت بزنی توپ از لايه در ميره گه ميزنه به بازی. ميرسی اون ور توپ، همون شکلی باز دو تا چاک کوچیک ميدی. اين، ميشه لايه ی زبونه دار. اگه گرد بُر خواستی لايه کنی، از همونجا که چاقو رو فرو کردی، به جا اينکه دو تا چاک بدی عين آرم بنز، يه دايره ميبری اندازه يه تشتک نوشابه. گردِ گرد ها. اون ور توپ هم همين طور. فقط مراقب باش اگه خواستی گرد بر لايه کنی، باس چاقو رو يه کم جلوتر بکنی تو گوشت توپ. وگرنه اون گرديا رو که ببری لايه لق ميشه توپ لنگر ميندازه يه شوتم بکنی لايه ميره يه ور، توپ ميره يه ور.
تا اينجاشو که رفتی، لايه رو ورميداری لبه هاشو تا ميزنی عقب يه جوری که بی وحشی بازی توپ بره تو لايه. توپ که رف تو لايه، لبه ها رو يواش برميگردونی سر جاش يه جوری که توپ قشنگ تو لايه جاگير شه، لایه هم گشاد نشه. بعضيا اون طرف لايه هم يه سوراخ ميبرن اندازه يه 2 تومنی. واس اينکه پشت توپ تو لايه هوا نمونه لايه لَنگی پيدا نکنه. من نميبرم، تو هم نبر. توپو اگه درست بندازيش تو لايه، اين چاقال بازيا رو نميخواد. 
توپو که انداختی تو لايه، چاقوتو ورميداری اون پليسه ی پلاستيک رو لايه رو هم ميبری. بخوره تو سر کسی وقت هد زدن، خوار مادرش گاييده اس. 
همین.