تیر ۱۰، ۱۳۹۱

لحظات آخر کنسرت علیزاده و حدادی دیگر حواسم به هیچ چیز نبود. نه آدمی در سالن می‌دیدم نه زمانی که گذشته بود می‌فهمیدم. قسمت اول علیزاده شورانگیز زده بود و قسمت دوم تار. در میان تشویق بدون قطع مردم هر دو بیرون رفتند. تازه فهمیدم بازی شروع شده. تشویق‌ها قطع نشد تا علیزاده و حدادی برگشتند این بار با سه تار. یک اجرای شگفت‌انگیز و مهیج. بیرون با موبایل نتیجه را چک کردم و ایتالیا یک هیچ جلو بود. طبعن شب محسن بود. برای من فرقی نمی‌کرد. چند قدم دور نشده بودیم که گل دوم. نتیجه باورکردنی نبود. برای من که طرفدار فرانسه هستم توضیح لازم ندارد که چرا از ایتالیا متنفرم. گفتم طبعن نیمه دوم یازده نفر داخل دروازه ‌می‌خوابند ولی شگفتی جام نه بالا آمدن تیم‌های ضعیف نه درخشش بازیکنی خاص بلکه هجومی بازی کردن ایتالیا بود!

این مدت تمام ستایش‌ها نصیب تاکتیک‌های آلمان و اسپانیا شده بود. هیچ وقت نفهمیدم چه چیزِ پاس‌های زیاد در عرض اسپانیایی‌ها زیباست؟ از سرعت انداختن بازی به قیمت در دست گرفتن کنترل بازی. من یکی که هیچ لذتی از بازی خسته‌کننده و حوصله‌سربر اینها نمی برم. دوست داشتم این وسط آلمان‌ها کمی جاه‌طلب‌تر باشند ولی انگار امسال روح سرگردان فوتبال در اردوگاه دشمن است، ایتالیا.

بازی را از نیمه دوم دیدم وقتی که گل‌ها زده شده بود و چیزی برای تماشا نمانده بود. در زمانه‌ای که کسی ادا اطوار بعد از گل که هیچ، به زور شادی بعد از گل می‌کند، ایتالیایی‌ها شادی بعد از زدن توپ به کرنر، شادی رد کردن توپ توسط دروازه‌بان و شادی تکل صحیح هم به بازی‌شان اضافه کرده‌اند. هر چند دوست داشتم آلمان مثل سه دقیقه آخرش، مثل ضربه‌های سر شیرجه‌ای نویر قبل از سوت پایان بازی می‌کرد ولی گویا همیشه کسی که خوب بازی می‌کند دلش نمی‌خواهد قهرمان شود.

تیر ۰۵، ۱۳۹۱

همان لحظه‌ای که دنیله دروسی آن ضربه عجیب را به توپ زد و تیر دروازه انگلیس تکان خورد خواستم بنویسم که آخرش یک نمونه بهتر رو شد، پنالتی پیرلو. همین که تصمیم بگیری از پشت هجده تقریبن با قوزک پا به توپ ضربه بزنی یعنی باید حساب این را هم بکنی که توپت از طول زمین بیرون برود، صدای خنده تماشاچی‌های حریف را بشنوی، دستت را به علامت معذرت‌خواهی برای هم‌تیمی‌هایت بلند کنی و چه بسا مربی به یک بازیکن روی نیمکت بگوید پاشو گرم کن. و روی دیگه سکه چیست؟ اینکه توپت یک کات عجیب بردارد و به تیر دروازه بخورد و از اتاق گزارشگرهای فوتبال همه دنیا صدای فریاد بلندی شنیده شود که استثنایی، امیزینگ، الله اکبر. و بله تحسین همگان. و نمونه تکامل یافته‌تر و عجیب‌تر وقتی پیرلو پشت پنالتی ایستاد. جو هارت دست‌هایش را باز کرده و مدام داد می‌زند و زبانش را درمی‌آورد که روحیه حریف کم شود. دریغ از اینکه برای این کار یا باید خودت آنقدر بزرگ باشی که حریف تحت تاثیرت باشد یا حریفت کوچک. که حالا هیچکدام نیست. پیرلو چیپ می‌زند و این می‌تواند با ایستادن هارت و نه حتی با دست که با زانو گرفتن توپ تبدیل به نماد تحقیر ایتالیا شود. یک پنالتی عقب هستی و این دیگر تیر خلاص است به 120 دقیقه بازی خوب تیمت و پایان خودت در تیم ملی. و روی دیگرش همین که دیدید. یک لحظه تاریخی برای فوتبال. یک روی دیگر استثنایی بودن حماقت است و شما روی لبه‌ی تیز آن حرکت می‌کنید.

در ستایش عکاسی

فرض کنید شما آندره‌آ پیرلو هستید، سی و سه سال دارید، لقب ال‌آرشیتکتو را پشت سرتان فریاد می‌زنند، همه کاره‌ی تیمتان هستید، در صد و بیست دقیقه بازی نود پاس به همبازی‌های خود داده‌اید که هفتاد و پنج‌ تای آن درست و سالم بوده، سومین پنالتی زن تیمتان هستید که همین نشانه اعتماد و اعتقاد مربی تیم و در پس آن یک کشور به شماست. پشت توپ می‌ایستید، صبر می‌کنید تا دروازبان زبان دراز حریف به یک سمت شیرجه بزند، تا همینجا.
عکاسی یعنی ثبت و ایجاد یک تصویر، تعریفی قدیمی برای عاشقان نگاتیو. امروزه تنها ثبت آن اهمیت دارن و ایجاد شدنش به دست تکنولوژی سپرده می‌شود. اما از دری دیگر با این تکنولوژی می‌توان شرایطی ایجاد کرد و یا از شرایط ایجاد شده به نحوی تصویر ثبت کرد که عاشقان نگاتیو هم با همان عشق به نقطه‌ی طلائی خود به وجد آیند. عکس زیر را اگر از زاویه دیگر ینی پشت سر بازیکنان ایتالیا می‌دیدیم که به سمت دروازبان و بازیکن تعویضی خود می‌دوند می‌توانستیم پرچم‌های آبی را در بک‌گراند ببینیم، یعنی، دویدن آبی‌ها به سمت آبی‌ها. اما این زاویه، پرچم‌های انگلیس در بک‌گراند، تعدادی بازیکن سفید پوش در گوشه عکس، لانگ شات شاد برنده‌ها که در تصویر اکثریتند. و نقطه‌ی طلائی عکس.
دیامانتی در مصاحبه بعد از بازی گفته که وقتی پشت ضربه پنالتی قرار گرفته بودم، به هیچ چیزی فکر نمی‌کردم. فقط به گلزنی فکر می‌کردم. و به فکر آن بودم که پیش بوفون بروم و با او شادی کنم. و همین کار را کرده، و بعد از آن همه‌ به سمت بوفون دویدند و به دور او حلقه زدند، مانند یک تصویر از روز قیامت.
شما پیرلو هستید، صبر می‌کنید تا دروازبان زبان دراز حریف به یک سمت شیرجه بزند، مطمئن که می‌شوید چیپ می‌زنید، اعتماد مربی و کشورتان به شماست، پاسخشان را می‌دهید. با همین ضربه تیم شما برنده‌ست، کارتان را کردید. حالا نوبت عکاس است که شما را ستایش کند، در نقطه طلائی عکسش.



پنالتی پيرلو آخر بازی ايتاليا انگلستان فقط يه پنالتی صرف نبود. داد زدن يه بيخيالی تام و تمام بود تو صورت دو تا ملّت که فوتبال همه چيزشونه. پوزخند آدمی بود از بالا، از خيـــــــــــلی بالا، به لشگر عظيمی که با چنگ و دندون ميخوان برسن به جايی که اون وایساده سالهاس و حالا؟ هيچ. باهاش بازی ميکنه. ضربه ی آرومی بود رو شونه ی آدمی در حال سکته، که "هی! روبرتو! آروم..."

تیر ۰۲، ۱۳۹۱

مگه انسان شهرنشین چقدر شانس پیدا می کنه که بتونه داد بزنه؟
که رگ گردنش بزنه بیرون
که صورتش قرمز بشه
که کسی هم کاریش نداشته باشه
باز خوش بحال کریس رونالدو که دیشب گل زد

خرداد ۲۸، ۱۳۹۱


فوتبال ماشينی... فوتبال پر روح... فوتبال دفاعی... فوتبال فيزيکی مبتنی بر ضربات سر... فوتبال شناور... تحليلهايی که کافيه از زبون کسی بشنوم که بی معطّلی درشو بذارم و برم. دست کم وقتمو تلفِ صحبت يا موافقت و مخالفت نکنم. يه همچين جمله هايی برام بيشتر ياداور گزارشهای خواب آور بهرام شفيع تو دهه ی شصت و اوايل هفتاده که کلّاً فهم گزارشگر و تحليلگر از فوتبال، چار تا جمله ی از پيش آماده ی کلّی بود که آلمان ماشينيه و برزيل پر روح و تکنيک و ايتاليا دفاعی و انگلستان جنگنده و هلند شناور.

جمع کنين اين بساط شامورتی رو. کجای فوتبال چندشناک برزيل 94 تکنيکی و پر هيجان بود؟ بردن آمريکای لاجون بدبخت با يه گل يا بردن جام قهرمانی با پنالتی؟ کجای فوتبال ايتاليا زمان مربّيگری دينو زوف دفاعی بود؟ لينه کر و بابی چارلتون، رکورد دار های گلزنی تو انگلستان چند تا گل با ضربه ی سر زدن؟ هلند خسته کننده ی زمان مربّيگری رايکارد چند بار تونست تو رو هيجان زده از جا بلند کنه؟ هيچ از خودت پرسيدی؟ و آلمان... تو که تحليلات با سی و پن سال پيشت هيچ فرقی نکرده، جدّاً کجای فوتبال آلمان برات ماشينيه؟ اصلاً بيا بگو "ماشينی" يعنی چی؟

ببينم تو اگه از يک و دو کردن دفاع آخر با نوک حمله تو آلمان دهه ی هفتاد شگفت زده نميشی، با چی ميشی؟ اگه بفهمی تا همين شيش هفت سال پيش، رکورد دار گلزنی در ادوار جام جهانی، گرد مولر، يه بازيکن چاق و کند و ريزه ميزه با پاهايی غير طبيعی کوتاه بوده، تعجّب نميکنی؟ يه پا دو پا های ليتبارسکی سالهای آخر هشتاد و اوايل نود اگه هيجان زده ت نميکرد، چی هيجان زده ت ميکرد؟ شوت لوتار ماتئوس از سی متری به دروازه ی يوگسلاوی تو يک چارم نهايی جام 90 اگه ديوانگی نبود، چی بود؟ تو اگه ببينی يه تيم تو يه جام جهانی فقط با دوندگی يه هافبک وسط و دروازه بانی يه دروازه بان نيمه ديوانه به فينال رسيد و فقط جلوی شايد قويترين برزيل سی سال اخير باخت، برات عادّيه. نه؟ برزيل و آرژانتين چشمه ی جوشان استعدادن و انگليس مهد فوتبال، پس اين همه جوون تو آلمان 2010 چيکار ميکردن؟ اينا استعداد نيس. اينا رو از کارخونه آوردن، آره؟ اسپانيا با برد های يک هيچش تيکی تاکاست و آلمان با کيسه گل ساختن از مغرورترين تيمهای دنيا، خسته کننده؟ خودت نميخندی به خودت واقعاً؟!

ماشين يعنی پيش بينی. يعنی دو دو تا چهار تا. يعنی ورودی مشخص و خروجی معين. يعنی قربانی کردن شگفتی به پای پيچ و مهره. ماشين يعنی جواب آماده پيش از سؤال. ماشين يعنی ذهن تويی که واسه هر تيم - بگو هر سؤال، هر وضعيت، هر آدم - يه تعريف از پيش ساخته شده داره. ماشين يعنی تو. و تو دوست عزيز، برام قابل ترحّمی.
او­ن وقتها که حتی بازیهای جام باشگاهها هم مستقیم پخش نمی‌شد، گزارشِ ورزشی چهارشنبه‌ها آخرِ شب­ خلاصه‌ی بازیهای لیگِ انگلیس رو پخش می‌کرد. ولی من تکرارِشو پنج‌شنبه ظهر نگاه می‌کردم. شاید بازی‌ها مالِ همون هفته هم نبود. خیابانی بازی‌ها رو گزارش می­‌کرد و فردوسی­‌پور که هنوز معروف نشده بود، درباره‌ی بازیکن‌ها اطلاعات می‌داد. یعنی این جور بود که خیابانی حرف می‌زد و بعد با انگشت میزد به پهلویِ فردوسی‌پور که یعنی تو صحبت کن. این رو اون‌وقتها توی یه مجله­‌ای خوندم. اون‌وقتها شفیلد ونزدی بود و دیوید ژینولا توی تاتنهام هاتسپر موهاش قشنگ بود. یه وقتی بود که جیانفرانکو زولا و ویالی توی چلسی بودن. رود گولیت هم که هنوز گیس‌هاش بلند بود مربی بود. بعد گولیت با مدیر دعوا کرد. ویالی که پیر و کچل بود مربی شد. اون­‌وقت یه روز ویالی زیپِ ژاکتشو باز کرد. زیرش پیرهنِ چلسی پوشیده بود. خودشو تعویض کرد اومد تویِ زمین.

خرداد ۲۶، ۱۳۹۱

وقتی شما لورن بلان هستید، همان کسی که زمانی که بازیکن بودید اول هر بازی کله‌ی فابین بارتز را می بوسیدید چون اعتقاد داشتید برای شما شانس می‌آورد، پس می‌دانید که شانس و اقبال نیمی از بازی است. پس طبیعی است که اتفاق های نادر برای شما بیافتد. باران شدیدی که بازی را تعطیل کند و بعد از یک ساعت زمین لغزنده‌ای که همه چیز را تصادفی‌تر از قبل کند. و یک تاریخ پشت سرتان که می‌گوید تیم فرانسه تا به حال هیچ بردی بدون حضور پلاتینی و زیدان در تاریخ جام ملتها نداشته. همه‌ی چیزهای بیرونی که از کنترل شما خارج اند، یک بازی ساده را برایتان دراماتیک می‌کنند. ولی درام شما شکل نمی‌گیرد چون به سادگی در پنج دقیقه با دو گل کار را تمام می‌کنید. همین پنج دقیقه‌ای که من داشتم این را می‌نوشتم. آنقدر ساده که فکر می‌کنم چرا اصلن نوشتمش! ویژگی فوتبال شاید همین است که زیاد به مقدمه‌ات نباید دل خوش کنی. «گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود / گاهی به صد مقدمه ناجور می‌شود» و این یعنی بخت و اقبال نیمی از بازی است.

خرداد ۲۵، ۱۳۹۱

دیدن فیلم روژا یادم انداخت که از استادیوم‌های زیبا و دخترهای خوشگل و شادی حسرت‌انگیز تماشاگران لهستانی حرف زدم در حالیکه یادم رفته بود همان‌ نزدیکی همین شصت سال پیش، بنایی «نماد بی‌رحمی انسانی نسبت به همنوعان خود در قرن بیستم» بوده، اردوگاه آشویتس.
اسکوربرد دقیقه صد و نوزده رو نشون میده، پودولسکی با سه ستاره روی پیرهنش که نشون از سه قهرمانی آلمانا تو جهان داره پشت هجده قدم ایتالیا نمیتونه توپ و با سینه استپ کنه جلوی پاش و ازش جدا میشه، کاناوارو میرسه و با سر بدون موش توپ و میزنه و با سه تا پاس توی هجده قدم آلمان دل‌پیرو از بالا دستای لمن همون توپ و گل میکنه، دوربین کات میشه رو کلوزآپ یه دختر آلمانی که روی یکی از سکوهای بزرگترین ورزشگاه کشورش، وست فالن دورتمند نشسته دستاش و زده زیر چونش و گریه میکنه. دو دقیقه قبل گروسو گل اول ایتالیا رو زده بود و همون دوربین کات شده بود روی کلینزمن که داشت دست میزد و روحیه خودش و نشون میداد. اما چه روحیه‌ای؟ چه اتفاقی افتاد؟ چه کسی فکرش رو میکرد؟ کدوم کارگردان بزرگ دنیا میتونست چنین فیلمنامه‌ای بنویسه و راه نشستن چهارمین ستاره روی پیرهن آتزوریا رو تو سه دقیقه رقم بزنه؟ اگه شوت اول پیرلو اونقدر قوی نبود که باعث بشه لمن به کرنر بفرستدش و ادامه‌ی ماجرا به گروسو ختم نمیشد، اگه یک دقیقه بعد شوت بالاک از سر غرور شکسته شده و عصبانیت بیرون نمیرفت و ادامه‌ی ماجرا به الکس ختم نمیشد، در طول تاریخ باز هم دختری آلمانی روی یکی از سکوهای بزرگترین ورزشگاه کشورش، وست فالن دورتمند، دستاش و زیر چونش میزد و اشک میریخت؟

خرداد ۲۴، ۱۳۹۱

بازی روسیه - لهستان. قبل از بازی دوربین نمای باز استادیوم را نشان می‌دهد. یک سازه‌ی بزرگ و شگفت انگیز که حتی اگر پولش باشد و اینجا ساخته شود به بقیه زندگی ما نمی‌آید. جزئیات در و دیوار استادیوم هم فکر شده، رنگ شده و شکیل است. پشت تابلوهای تبلیغاتی کیسه برنج نگذاشته اند برای نگه داشتن. داخل استادیوم همه چیز زیبا و شاد است. ما چشم‌مان به زیبای غمگین بیشتر عادت دارد. زن‌های زیبا، لباس‌های قشنگ، شکم گنده‌ی مردهای روس که چون جام جهان‌نما خبر از بارهای مسکو می‌دهند. دختری که بلد است هشت ضرب دست بزند که دی دی دی دی دی دی دی دی پولسکا. چیزهایی هستند که از فرط خوب بودن آدم را به سمت سوال‌های بزرگ‌تر سوق می‌دهند. که چرا آن‌ها از ما خوشگل‌ترند؟ چرا سرعت فوتبالشان از ما بیشتر است؟ چرا اروپا بهتر از آسیاست؟ چرا تاریخ تمدن به این سو رفت که ما این‌جوری شویم؟ چرا عدالت در جهان وجود ندارد؟ آیا خدا وجود دارد؟ حالا اگر شما در دادگاه صالحه‌ای به جرم کفر گفتن محاکمه شوید چه کسی باور می‌کند که علتش این بوده که دختری لهستانی هشت ضرب دست زده که دی دی دی دی دی دی دی دی بعد دست‌هایش را از هم باز کرده گفته پولسکا؟