ما که دريبل نميزديم آدم نبوديم. کلّاً به حساب نميومديم. اونا که بلد بودن دريبل بزنن جاشون دفاع آخر بود. واميستادن اون ته که توپو از اون ته ته بگيرن دونه دونه ما پخمه ها رو دريبل بزنن. جای بازی ما پخمه ها اسم نداشت. جلو. همين. جلو. جلو نه جای خاصی بود نه تعريف خاصی داشت. تويی که "جلو" بودی کارت اين بود که له له بدويی گم و گور شی وسط دفاع حريف و وايسی منتظر تا شمشيری يا مکلّايی از اون ته همه رو يه پا دو پا بزنه لايی بندازه برسه دروازه حريف يا گل بزنه، يا به گِل بشينه گير بيفته دفاع دوره ش کنه و آخر سر مجبوری از اون لا توپو بندازه نه واسه تو، که جايی حول و حوش اونجا که تو وايسادی با نفس حبس شده منتظر، و وقتی خراب کردی و توپ اوت شد، يا دفاع ازت گرفت، يا دروازه بان جمعش کرد، فحش بخوری که يه توپ نميتونی گل کنی. يا اگرم گل ميکردی، پاسشو اون داده بود. زحمتشو اون کشيده بود. تو در بهترين حالت یه مرده خور ساده بودی. گلت مال خودت نبود. مال مکلّايی بود. مال شمشيری بود. مال هر سوپرمنی بود که اون همه پخمه مثل تو رو دريبل زده بود و داده بود گلشو تو بزنی.
ما پخمه ها هيچوقت تو تيم کلاس نبوديم. کسی نميکشيدمون. همينجوريش سر نخواستنمون دعوا بود، چه برسه تو مسابقه ها! مام ادّعايی نداشتيم. توقّعی هم نبود. ما به درد نخور بوديم. کسی ما رو نميکشيد. مسابقات که ميخواس شروع شه، اونا تيمشونو ميکشيدن و مام ديگه ول بوديم به امون خدا. زنگ ورزشا اونا با هم بودن. تمرین میکردن. یا با ما بازی میکردن جرمون میدادن.
ولی سوّم دبيرستان خوب یادمه. ما پخمه ها وايساديم گفتيم مام ميخوايم تيم بديم. ميخوايم اصلاً ببازيم. لوله شيم. پاره شيم. از سال اوّليا هم بخوريم اصلاً. ولی ميخوايم تيم بديم. داديم. هيچ کدوممون بلد نبود دريبل بزنه. من بلد بودم خوب شوت بزنم و سر. حسن زاده هم بلد بود پاس خوب بده. يعنی در اصل ميترسيد توپو نيگر داره. اين بود که پاس دادنش خوب شده بود. بقيه هم کلّاً هيچ. همه ميتپيدن جلو دروازه. تاکتيکمون هم يه چيز بود، ديدی اين فيلما نشون ميده شيش تا سگ ميريزن سر يه خرس؟ ديدی آخر خرسه کم مياره ميخوابه؟ ما اون سگا بوديم. شيش تايی ميريختيم سر اون دريبل زنه. يکيو رد ميکرد دو تا رو رد ميکرد آخر ميگرفتن توپشو ميزدن زيرش. اون جلو من بودم. يه جوری ميرسيدم به توپ. تنها کاری رو که بلد بودم انجام ميدادم. تنه ميزدم به دفاع، يه پامو ستون ميکردم و قايم شوت ميکردم. يا اوت ميشد يا گل. هيچکدوم دروازه بانا نميتونس بگيره شوتای منو. کافی بود يه تونل، يه تونل يه متری از لای دفاعا جلو چشمم برق بزنه که توپو شوت کنم توش. رد خور نداشت. گل بود. برنده ميشديم همينجوری. تيم الف کلاسمون همون مقدّماتی حذف شد. اون تيمی که حذفشون کرده بود، همين شکلی به ما باخت.
نه... ما نرسيديم فينال. تو نيمه نهايی يه تيم از همين دريبل زنا ما رو برد. پنج به سه باختيم. ولی بازنده نبوديم. خوش بوديم. بازی کرده بوديم. به حساب اومده بوديم. نه لايی زده بوديم نه شيرين کاری. نه قيچی زده بوديم نه يه پا دو پا. ولی چار تا بازيو برده بوديم لوله هم نشده بوديم...
از اون سال شونزده سال گذشته. ولی دونه دونه بازياش يادمه. تيم لت و پارا که رسيد نيمه نهايی. هنوزم که هنوزه دلم ميخواد يه روز همه لوزرای مث خودمو وردارم، ببرمشون وايسونم جلو همه سنده کلفتای تو سری بزن دور و برمون، اون تونل بينشونو نشونشون بدم، بگم هدف بگيرن قايم بشوتن. چششونو ببندن و بشوتن. وقتيم گل شد خودشونو از خوشی پاره کنن.
ما لوزرا اينو به خودمون بدهکاريم.